عصر سرد برفی
یه عصر سرد برفی ، خانه پدری ، کتاب دوران دبیرستانم !!!!! همینجور میگشتم تو کتابخونه خواهرم ، چشمم ب کتاب rain man افتاد ، مال خودم بود ب یاد دوران دبیرستانم آوردمش ک دوباره ورق بزنم ، برگ برگ ک میشد انگاری یه بوی خوبی ب مشامم می رسید خاطرات نوجوانی ، صدای شادی توی گوشم ، نشاط و سرزندگی و روزهای پر هیاهویی که توش هیچ خبری از دروغ و دورنگی و چشم و همچشمی پزدادن الکی و هر نوع بدی که فکرشو بکنی نبود . خییییلی دوست دارم من و آدمها همگی برگردیم شبیه اون دوران بشیم ، میدونم که شماهام دوست دارین ، همگی دوست دارین بی کلاس بشین بیاین بی کلاس بشیم و همه باهم دوست بشیم، اوووووووه اصلا نویسنده خوبی نمیشم چقد از مطلب دور...
نویسنده :
الی مامی
18:17